«هیچ‌وقت از خدا چیزی رو با پافشاری و اصرار نخواید! نخواید که حتما همونی بشه که توی سرتون می‌گذره.»
یادمه اولین باری که این جمله رو شنیدم اول دبیرستان بودم. معلم ادبیاتمون داشت درس رستم و سهراب رو درس می‌داد. یه جایی وسطای نبرد می‌رن مثلا استراحت کنن و برگردن. یادمه رستم می‌رفت کنار یه رودخونه‌ای چیزی، دست و صورتش رو می‌شست و بعد هم از خدا می‌‌خواست که توی این نبرد پیروز بشه. الان رفتم پیداش کردم: «.بخورد آب و روی و سر و تن بشست / به پیش جهان‌آفرین شد نخست / همی‌خواست پیروزی و دستگاه / نبود آگه از بخشش هور و ماه» همین‌جاش بود که معلم ادبیاتمون با همون لحن ناز و ملیحی که همیشه داشت، خیلی مادرانه بهمون توصیه کرد که برای چیزایی که می‌خوایم پیش خدا «اصرار» نکنیم. یادمه که این حرفش ذهنم رو درگیر کرد.
بعد از اون، داستانِ خواستنِ از ته دل معلم ادبیات پیش‌دانشگاهی، و خواسته‌ای که براش محقق نشد و بعدا بدیش رو فهمیده بود رو هم خوب یادمه. عجیبه که من این یکی رو اون موقعی که داشت تعریف می‌کرد شاید به سخره گرفته بودم و اصلا برام مهم نبود! اما بعدا هر وقت یادم اومد که «و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیرا لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم» کنارش یادم اومد که معلم ادبیاتمون چه داستانی داشته که دقیقا مصداق همین آیه بود.

ولی با این حال، با وجود این حرفایی که از این دو بزرگوار شنیدم و شاید حتی حرفای دیگه از خیلیای دیگه، من خیلی راه اومدم و خیلی پامو کج گذاشتم. خیلی این راهو رفتم و دیدم نمی‌شه، اون راهو رفتم دیدم بن‌بسته، خیلی گله‌هایی که هر روز سر خدا سوار کردم شاید، تا برسم به این‌جا و باز برگردم به همین جمله. به این‌که پافشاری نکنم روی خواسته‌هام. به این‌که همیشه همه‌چیز وما اونقدر که من فکر می‌کنم شاید خوب نباشه. گرچه که شاید هم واقعا همون‌قدر خوب باشه! کلا نظر قطعی نمی‌شه داد. و کلا دنیاست و همین عدم قطعیتش. 
البته می‌دونم که توی این شبای قدر هم دلم نیومد که از ته دلم یه چیزایی رو ازت نخوام. ولی بازم گفتم «ببین ته دل من اینه، نمی‌تونم جلوش رو بگیرم که ته دلم نباشه، ولی هر چی تو بگی.»
باز نمی‌دونم که این جمله‌م برات کافیه یا نه؟ من خیلی سعی می‌کنم که تو رو دوست داشته باشم و کنار اون دوست داشتن قبول کنم که چیزایی که تو می‌خوای و چیزایی که من می‌خوام مثل هم نیستن و چیزایی که تو می‌خوای ارجح‌تره. ولی نمی‌دونم اون چیزی که رستم از ته دل ازت می‌خواست - اونم توی افسانه و داستان! - شباهتی داره به چیزی که من می‌خوام؟ اون از ته دل نخواستن رستم شکل همین از ته دل نخواستن من باید باشه؟ فکر می‌کنی منم نباید از ته دل بخوام؟
من نمی‌دونم.
شاید مثلا من از ته دل‌تر از خیلی دیگه از خواسته‌هام، ازت خواسته باشم که «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد از هدیتنا» و شاید تو دیده باشی که من یه جایی ممکنه راهو کج برم و قلبم کدر شه. شاید دوس نداری از این مسیر دور شم و به خاطر همینه که جلوی یه سری خواسته‌هام رو می‌گیری. گرچه که من درکش رو ندارم. ولی خب اگه این‌طوری فکر می‌کنی که خب باشه. هر چی تو بخوای.
یه روز بیا بغلم ولی ؛)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Nancy مغالطات در حقوق Doug "مسیر عاشقی "پرهام بانک کتاب ، فروش اینترنتی کتاب ، فروش تلفنی کتاب وب نوشته های یک دندانپزشک مدیر فروش آبي ترين آبي ها دهم شبکه b Erica